موسیقی و نامداران

آشنایی با نامداران موسیقی

موسیقی و نامداران

آشنایی با نامداران موسیقی

فروغی ساکت اما پر از صدا

فروغی ساکت اما پر از صدا

فریدون فروغی خواننده و نوازنده ی گیتار ـ پیانو ـ ارگ و شاعر نو پرداز و یکی از بزرگان عرصه ی موسیقی وصاحب سبک در موسیقی تلفیقی جاز و بلوز در 9 بهمن 1329 هجری شمسی در تهران متولدشد. پدرش « فتح الله » کارمند اداره دخانیات بود که در تنهایی وخلوت خود شعر می سرود وتار می نواخت.او از مالکان بزرگ روستای نراق بود که از اجدادش به وی ارث رسیده بود.

مادرش « فخریه» زنی مهربان وخونگرم و خانه دار بود.فریدون چهارمین و آخرین وتنها پسر خانواده بعد از سه خواهر بزرگش « پروانه » و « عفت » و « فروغ » بود.

فریدون کوچک زندگی اطراف را می بیند و رنج های ملت ایران را حس می کند.

از همان دوران کودکی حس موسیقی در او مشخص بود.هر وقت بیکار می شد قاشق وچنگال را بر می داشت و روی بشقاب ها ظروف دیگر ضرب می گرفت و با آهنگی موزون بر آنها می کوبید وبا صدای خش دارش چیزهایی زمزمه می نمود.

او با وجودمخالفت اطرافیانش با پول هایی که پس انداز می کند یک دستگاه جاز خریداری می نماید و بدون راهنما و استاد شروع به تمرین می کند و به خاطر صدای خوبش همراه با آن می خواند. بعد ها به این نتیجه می رسد که یک خواننده باید نوازنده خوبی در گیتار باشد .به این ترتیب جاز را کنار گذاشته گیتاری می خرد ودلبسته ی آن می شود. به نقل ازخواهرش « عفت» آنقدر تمرین می کند که انگشتانش خون می افتدوشبها گیتار بر روی سینه به خواب می رود.فریدون با تقلید از اهنگ های فرنگی به خصوص« راک» و مقتادیش« ری چارلز » به تمرین ادامه می دهد.

به گفته خودش :تنها استاد و مقتدایش « ری چالز »بود که از صدا وموسیقی اش الهام می گرفت...

فریدون با تقلید از آهنگ ها وترانه های نوازنده وخواننده ی محبوبش« ری چالز » کارش را دنبال می کند.در سن شانزده سالگی با جمع کردن گروهی نوازنده در محافل وکاباره های مختلف به اجرای ترانه ها وآهنگ های « بلوز غربی» می پردازد وآهنگ های روز فرنگی را در این مکان ها اجرا می کند.

فریدون به مدت دو سال مداوم یعنی تا هیجده سالگی به اجرای برنامه در مکان های مختلف می پردازد.در همین ایام عشق به سراغش آمده و زندگیش را دستخوش تغییراتی می نماید. اما پس از مدتی متوجه می شود دختر مورد علاقه اش همراه خانواده به آبادان نقل مکان کرده اند وهیچ نشانی از او باقی نمانده است. این واقعه فریدون را سخت متاثر وناراحت می کند .مدتی دست از فعالیت بر می دارد ودر فراق عشق گمشده اش از موسیقی کناره می گیرد .

پس از مدتی صاحب کاباره ای در شیراز از فریدون وهمکارانش دعوت به همکاری می کند واز آنان می خواهد به شیراز بیایند ودر کاباره او به اجرای برنامه بپردازند.فریدون برای اینکه خلا دختر مورد علاقه اش را کمتر حس کند پیشنهاد را می پذیرد وبه همراه گروه ارکسترش راهی شیراز می شوند. موفقیت در کار وحقوق مزایای خوب باعث می شود فریدون و همکارانش درآنجا ماندگار شوند ودر کاباره « کازبا» به فعالیت خود ادامه دهند.

در سال 1350 «خسرو هریتاش»کارگردان فیلم «آدمک»پس از ساختن فیلمش دنبال خواننده ای تازه نفس می گردد تا برای فیلمش ترانه ای اجرا کند فریدون فروغی توسط دوست وهمکارش«جیمی» به او معرفی می شود.هریتاش به شنیدن صدای بم وگرفته فریدون فروغی پس از اجرای قطعه ای از ترانه می گوید: این همان صدای تازه ای است که می خواهم ... و این چنین اولین حضور جدی فروغی در موزیک با ترانه های « آدمک » و « پروانه من» شروع می گردد. دوره دوم فعالیت هنری فریدون در سال 1350 یعنی هنگامی که فریدون تنها جوانی بیست ویک ساله بوده آغاز می شود. فروغی می شود.اولین ترانه هایش بلا فاصله روی صفحات در صفحه فروشی های معتبری مثل: «پاپ» و « پارس» و «دیسکو» و «بتهوون »توزیع می گردد. .

صدای گرفته وبم فروغی در میان جنس صدای خوانندگان مطرح آن دوران بزرگترین دلیل شهرت او در بین مردم بود. مدتی بعد فریدون دوباره به شیراز بر می گردد و به فعالیت قبلی خود ادامه می دهد.

«فرشید رمزی» کارگردان برنامه ی شوی تلویزیونی «شش و هشت» پس از اختلاف با خوانندگان همکارش فریدون فروغی را به برنامه دعوت می نماید و با او قراردا امضاء می نماید. به این صورت فریدون از سال 1351 بعد از پنج سال مشابه خوانی آثار ری چارلز را کنار گذاشته و در تهران شروع به دور تازه ایی از کارهایش می کند. همکاری اوبا برنامه «شش و هشت» باعث خلق آثار ماندگاری چون «زندون دل » و « غم تنهایی » می گردد.فرغی با ترانه « زندون دل » معروف شده و به عنوان یک خواننده صاحب سبک به جامعه موسقی ایران معرفی می شود.در همین سال به وسیله یکی از دوستانش با خانم« گلی فتوره چی» ازنزدیکان همان دوستش آشنا شده و این آشنایی منجر به ازدواجی می گردد که پس از یک سال و نیم به دلیل نداشتن تفاهم فکری و روحی به جدایی می انجامد.به گفته خواهر فریدون:«گلی پس از جدایی از فریدون هیچ گاه ازدواج نکرد و همیشه این را می گفت که بعد از فریدون نمی توانم با هیچ کس دیگر ازدواج کنم.دریادبودی که اندی پس از در گذشت برادرم در آمریکا بر گزارگردیدگلی هم آمد ونشست کنار من در حالی که اشک می ریخت گفت:من همیشه خودم را همسر فریدون می دانستم...»

در سال 52 فروغی برای فیلم «امیر نادری »با نام « تنگنا» ترانه ماندگار و تاثیر گذاری با همین نام اجرا می کند که نه تنها سر نوشت « علی خوش دست » شخصیت اصلی فیلم بلکه بعدها سر نوشت شوم و غم انگیز زندگی خود را می شود:

دلم از خیلی روزا با کسی نیست

تو دلم فریاد و فریاد رسی نیست

شدم اون هرزه گیاهی که گلاش

پرپر دستای خار وخسی نیست.

انتشار اولین کاستدر سال 53 فروغی تمامی آثار خود را که در صفحات گرامافون «تپاز» منتشر کرده بود وحالا رفته رفته جای خود را به نوار کاست می داد همانند اکثر خوانندگان پس از بازخوانی بعضی از ترانه هایش به آلبوم کردن آثار خود می پردازد و اولین آلبوم خود را با نام «نیاز» توسط استریو «ناز» به بازار عرضه می کند و آلبوم های دیگری بعدها ارائه می دهد.

 

در سال 54 فروغی دومین کاست خود را با نام «یاران»به دوستدارانش عرضه کرد .در همین سال با اجرای ترانه ی «سال قحطی»از طرف رژیم شاه به مدت دو سال ممنوع الصدا شد.در همین ایام در شمال جشن شاهنشاهی بر گزار می شود و خوانندگان برای شرکت در جشن به شمال می روند.فروغی هم دعوت می شود. اما در شبی که قرار بوده به اجرای ترانه بپردازد گیتارش را بر می دارد وبه همراه دوستانش می رود ساحل دریا وبرای خودشان می زنند و می خوانند.

ساعت ده ونیم شب ساواک پیدایش می کند و به مجلس جشن می برد. نوبت به فروغی که می رسد رهبر ارکستر از او می پرسد :چه آهنگی می خواهی بخوانی ؟

وفروغی می گوید:نیازی نیست.وبا گیتارش می رود جلو.برخلاف بقیه بی آنکه به شاه تعظیم کندبا تکان دادن سر شروع می کند به ساز زدن و آواز خواندن:

یک نفر می آد که من منتظر دیدنشم

یک نفر می آد که من تشنه بوییدنشمپس از اجرای ترانه «همیشه غایب» در برابر شاه بلند می شود ومی رود.بعد از این ماجرا ساواک دستگیرش می کند و به جرم اجرای این ترانه تحت پیگیری قرارمی گیرد.پس از مدتی ساواک به خانه اش میرود و شعر «خاک» را به همراه پاکت دیگری که حاوی چک بوده به فروغی می دهد تا از محکومیت برهد.فروغی دم در خانه اش جلوی ساواک چک را پاره می کند وشعر رابه خانه می برد.مدتی از این ماجرا می گذرد. فروغی شعر را می خواند و خوشش می آید. برای شعر آهنگ می سازد واین گونه ترانه «خاک»متولد می شود..

 

 

در سال 57 در بحبوحه ی انقلاب و با وخیم شدن اوضاع سیاسی کشور فروغی اعتراض خود را نسبت به قتل وغارت ملت ایران و وضعیت موجود حاکم بر جامعه با انتشار چهارمین کاست خود با نام «بت شکن» اعلام می دارد. در این کاست که به همراه یک گفتگوی رادیویی از فروغی می باشد،وی نظرات خود را در رابطه ی موسیقی و وضعیت هنری کشور بیان می دارد.

در همین سال ترانه« روسپی » را اجرا می کندکه هرگز اجازه انتشار به آن داده نمی شود.

 

فروغی در سال 1360بعضی از ترانه هایش را به همراه چند ترانه از «کوروش یغمایی» در کاستی به نام «سل» به بازار عرضه می کند و در واقع از دو سال قبل ممنوعیت فعالیت بیست ساله ای به ایشان تحمیل می شود.در این مدت علیرغم همه ی بی مهری ها ، فشار ها وتنهایی های کشنده، به مطالعه وتمرین بیشتر و گشت وگذاری در احوال اجتماعی مردم می پردازد، که حاصل آن خلق آثار جدیدی می شود که هرگز اجازه انتشار به آنها داده نمی شود و فروغی تا چند سال پس از ممنوعیت، همچنان امیدوار به آینده ،بیکار نمی نشیند وشروع به تنظیم آهنگسازی برای ترانه های جدیدش می کند.

در سال های 61-60 آهنگ چهار قسمتی «چرا نه؟» را می سازد. اما رفته رفته هر چه بر ممنوعیتش افزوده می شود، از موسیقی فاصله می گیرد ودلسرد و بی انگیزه ،ساخت آهنگ ها وترانه هایش را رها کرده وروز به روز تنها تر و منزوی تر و نا امید تر می گردد. همه ی تلاش های او برای گرفتن مجوز ناکام می می ماند.

در سال 65 سفری به کشور های حوزه ی خلیج فارس می کند، اما سر خورده و بی پناه به کشورش باز می گردد و به همراه مادر پیرش در خانه شخصی اش واقع در «تهران پارس» زندگانی راسپری می نماید، به امید آینده ی نامعلوم تا شاید بتواند به فعالیت هنریش ادامه دهد.

فشار های درونی و بیرونی و روحی وروانی، بر او غلبه می نمایند..فروغی با وجود پیشنهادات و دعوت نامه هایی که از اروپا و آمریکا برایش می فرستادند، از ایران نمی رود و می ماند.در این رابطه به نقل از فروغ خواهرش:من 22 سال پیش (سال 59) برای فریدون «گرین کارت» گرفته بودم و او فقط باید می آمد فرود گاه تحویل می گرفت.پرونده اش هنوز هم هست ومن شماره ی آن را دارم. هر وقت می خواست می توانست بیاید آمریکا اما او حاضر نمی شدایران را ترک کند. می گفت : نمی توانم وطنم را در چمدان کوچکم بگذارم وبیایم...

چند بار از آمریکا به او تلفن زدم، گفتم :فریدون جان! وقتی مجوز فعالیت نداری، چرا خودت را در ایران حبس کرده ای؟ بیا اینجا به فعالیت هنریت ادامه بده! با ناراحتی گفت:فروغ جان!مردم آنجا موسیقی برایشان زیاد است، از هر نوعش که بخواهند. این مردم ایران هستندکه به موسیقی احتیاج دارند.وقتی اینجا می توانم به کشورم، به ملتم خدمت کنم،چرا باید برای بیگانه ها مفید باشم و غم غربت را تحمل کنم. من تا اولین کنسرت را در ایران، برای مردم خودم اجرا نکنم و مجوز فعالیت و انتشار کاستم را نگیرم از ایران خارج نمی شوم... حتی زمانی که ممنوع الخروج بود، گفتم:فریدون! این همه آدم به طور فراری از ترکیه به آمریکا می آیند، تو چرا این کار را نمی کنی ؟

گفت:چرا فرار کنم، مگر قاتلم؟ من می خواهم در ایران بمانم وفعالیت کنم. می خواهم وقتی از ایران رفتم،باز بتوانم برگردم...

گفتم این همه پیشنهاد به تو می شود ودعوت نامه می فرستند چرا قبول نمی کنی؟تو چکار به کار دیگران داری ؟ چرا نان را به نرخ روز نمی خری... با آن صدای کلفتش خندید وگفت: من کی نان را به نرخ روز خورده ام که امروز هم بخورم؟

فروغی در وطنش می ماند واز ایران نمی رود ودعوت نامه ها و پیشنهادات را یکی یکی بی جواب پاره می کندو به آنچه ایمان داشت و معتقد بود استوار می ماند و هرگز از اعتقاد و ایمان خود، عقب نشینی نمی کند...

فروغی همچنان روزها و ماه ها وسال ها را بدون امید و داشتن روزنه ایی به آینده سپری می نماید. گاهی در تنهایی وخلوت خود یادی از گیتار خاک گرفته و سال های اوجش می کند وبرای دل شکسته اش «گرفتار» ، «زندون دل» ، «تنگنا» ، «قوزک پا» و... را می خواند وهر روز بیشتر وبیشتر تنها می شود.به گفته ی دوستی که سابقه ی 24 سال رفاقت با فروغی را دارد، دوران سکوت وی را این چنین نقل می کند: هنر فروغی بیانگر درد ها و رنج های مردمش و باورها و اعتـقادات خـاص خودش بود. کم می خواند ولی خوب می خواند. صدای پر قدرت و وسیع و با صلابت ودر عین حال با انعطافی داشت.به جرأت می توانم بگویم که در تاریخ موسیقی ایران بی نظیر بود. در ارائه ی کار هایش هم از شجاعت خاصی برخوردار بود..

شعرهایی را می خواند که هر کس جرأت اجرای آنها را نداشت واین برای یک هنرمند مشخصه ی بسیار ممتازی است. هنر را برای بیان حقایق انتخاب کرده بود و به همین شکل پیش می رفت... در این بیست سال فروغی مثل شمع سوخت و کسی به دادش نرسید. فروغی بیست سال در تنهایی اش نالید وباسایه اش به گفت و گو نشست و هیچ وقت حاضر نشد با مطبوعات درباره گذشته اش حرف بزند. همیشه تأکید می کرد: چون اجازه کار ندارم حرف هم نمی زنم...

فروغی با این شرایط به زندگی اش ادامه می دهد. در اسفند 72 با خانمی به نام «سوسن معادلیان»آشنا می شود ودر خرداد 73 با هم ازدواج می کنند. این ازدواج تا اندازه ای از فشار های روحی و روانی او می کاهد و امید وارتر به آینده و به پیشنهاد همسرش شاگرد می گیرد ودر خانه به آنها آموزش گیتار، ارگ و پیانو می دهد... خانم معادلیان در این باره می گوید: وقتی با هم ازدواج کردیم فریدون کاملا تغیر کرد. امیدوار به آینده مطالعه می کرد، شعر می نوشت، آهنگ می ساخت و به فعالیتش افزوده بود، چنان انگیزه ای پیدا کرده بود که دست به تعمیر خانه زدیم... هیچ وقت هم حاضر نمی شد بچه دار شویم. همیشه می گفت: هر وقت تمام سلول های بدنمان خدا را فریاد کردند آن وقت به فکر بچه دار شدن خواهیم افتاد.

 

فروغی به مدت 20 سال خانه نشینی را تحمل می کند و هرگز حاضر نمی شود از ایران برود. در اسفند ماه 77 جواهر فروشان ایرانی در کیش در جشنواره ی سنگ های قیمتی، غرفه ای باز می کنند. صاحبان غرفه ها برای پررونق شدن جشنواره پیش فروغی می روند و از او درخواست اجری کنسرت در جزیره کیش را می کنند. فروغی مسئله ی مجوز را پیش می کشد. غرفه داران مصمم می شوند مجوز را بگیرند و می گیرند.

بالاخره فریدون فروغی بعد از بیست سال دوری از صحنه ی موسیقی و گوشه نشینی وتحمل تمامی سختی های جان فرسا، با شور واشتیاق به امید اینکه پس از حل شدن مجوز کنسرت، می تواند مجوز انتشار کاست هایش را هم بگیرد، پس از آماده سازی و تمرین کوتاه مدت در تهران روانه ی کیش می شود و با همکاری «بهروز صفاریان» و دیگر افراد گروه به مدت چهار روز متوالی در جزیره ی کیش، در تالار «حافظیه» به اجرای برنامه می پردازد. بعد از بیست سال سپری شدن از زمان آخرین کنسرتش با نام «بازگشت دوباره» این بار احساس می کند با کنسرت کیش، بازگشتی دوباره خواهد داشت....

فروغی از میان جمعیت سالن، که از نقاط مختلف کشور آمده بودند تا او را ببینند و بعد از سال ها خاطراتش را تازه کنند، می گذرد و پا بر روی سن می گذارد. وقتی گیتار به گردنش می آویزد و حاظران را مقابل خود می بیند، هق هق در خود می گرید و اشک از گونه هایش می چکد. انگشتانش آرام با سیم های گیتار بر خورد می کند. چشمانش را می بنددو شروع به ساز زدن می کند و مثل زخمی های بی کس و بی پناه که آخرین لحظات زندگیش است، همراه با ناله ی گیتار می نالد و درست همان آخرین ترانه ای را می خواند که در آخرین فعالیتش در سال 58 در کنسرت «آغازی نو» خوانده بود:

دلم از خیلی روزا با کسی نیست

تودلم فریاد و فریاد رسی نیست

شدم اون هرزه گیاهی که گلاش

پرپر دستای خار وخسی نیست

دیگه دل با کسی نیست

دیگه فریاد رسی نیست...

در این کنسرت ها فریدون فروغی علاوه بر ترانه های قدیمی خود، به اجرای ترانه های جدیدی که در سال های دوری از صحنه آماده کرده بود، می پردازد که آنها هم با استقبال بی نظیر مردم روبه رو می شوند.

فروغی پس از چهار روز بر گزاری کنسرت در کیش، به تهران باز می گردد. با وجود در خواست شهرستان های دیگر برای بر گزاری کنسرت، با این کار موافقت نمی شود و فروغی در تابستان 78 و پاییز و زمستان 79 دوباره به کیش بر می گردد و به اجرای بر نامه می پردازد.

«فریدون نیری» مدیر برنامه های فروغی در کیش می گوید :

یک شب، درست زمانی که قرار بودبرنامه آغاز شود، برق رفت. بهروز صفاریان با ناراحتی از پشت کیبورد بلند شد و مضطرب و پریشان سالن را طی می کرد. همه انگار عزا گرفته بودند واین طرف و آن طرف می رفتند تا برق اضطراری هتل را راه بیندازند. ناگهان سکوت رستوران شکست و صدای زخمی مردی، پرده های اشک را پی در پی فرو آورد:

دو تا چشم سیاه داری

دوتا موی رها داری...

صدای زنده ی فروغی همه را به شگفتی وا داشت و اشک از چشمان همه سرا زیر کرد.

فریدون فروغی مرد تاریخ ساز موسیقی ایران در مهر ماه سال یکهزار و سیصد و هشتاد برای همیشه از خستگی های این دنیا آسوده می شود و به وصیت خود اوبه خاطر شباهت روستای قرقرک با زادگاه پدر بزرگش قریه نراق در آن روستا در پانزده کیلومتری بوئین زهرا(س) به خاک سپرده شد.

با گذشت چند سال از مرگ وی و همچنین بیست سال خانه نشینی هنوز با طرفداران ودوست داران زیادی در یاده زنده مانده بطوری که حتی نسل جدید یا بهتر می توان گفت نسلی که از موسیقی پاپ ماندگار در گذشته در حال فاصله گیری می باشد و به سوی موسیقی ترنس - رپ - موسیقی الکترونیکی و دیجیتالی امروزی جذب می شودبه نوعی با شخصیت فریدون فروغی و آهنگ هایش انس گرفته و دوستی برقرار نموده اند.

سیاوش قمیشی آهنگسازوخواننده با سواد ایران که بیشترین ارتباط را با نسل جدید برقرار کرده در رثای فریدون فروغی آهنگی را به نام قانون جنگل (آخرین نامه) در پر فروشترین آلبوم خود (نقاب) در سال 1381 آهنگسازی وخواند .

متن شعر قانون جنگل (آخرین نامه) :

 

خوابیدی بدون لالایی و قصه

بگیر آسوده بخواب بی درد وغصه

دیگه کابوس زمستون نمی بینی

توی خواب گل های حسرت نمی چینی

دیگه خورشید چهره تو نمی سوزونه

جای سیلیای باد روش نمی مونه

دیگه بیدار نمی شی با نگرونی

یا با تردید که بری یا که بمونی

رفتی وآدمک ها رو جا گذاشتی

قانون جنگلو زیر پا گذاشتی

اینجا قهرن سینه ها با مهربونی

تو تو جنگل نمی تونستی بمونی

دلتو بردی با خود به جای دیگه

اون جا که خدا برات لالایی می گه

می دونم می بینمت یه روزی دوباره

توی دنیایی که آدمک نداره

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد